زهرکينه در جسم سرخها...
اميد مافي
خاطرات شمال محال است از ياد قرمزها برود. آن همه حاشيه محال است از ذهنشان پاک شود. همه رفته بودند شلاقي بر جسمهاي خود بزنند و سر مشقهاي شهريار را مرور کنند اما ... دم به دم حاشيهاي به تهران مخابره شد تا معلوم شود مرداني که در صف خريد بليت جام ايستادهاند نشانهاي از همدلي و مهر در اردويشان يافت نميشود.
درگير شدند. رجز خواندند. مصاحبه کردند و از چکهاي برگشتي سخن گفتند. بعد هم مقابل نساجي تحقير شدند تا يادشان بماند. فوتبال بي رحمتر از آن است که به يک تيم خاطره ساز رحم کند. تا پي ببرند اگر در واپسين هفتههاي ليگ چشمهاي خود را نشويند دوباره شليک يادشان خواهد رفت و دوباره به سربازاني مغموم بدل خواهند شد.
اسلحه قرمز پر نيست. اسلحه قرمزخال را گم کرده است و لابد سلطان هم اين را فهميده که کوبيده زعفراني از گلويش پايين نميرود و با آن چشمهاي سرخ و آن تبخال معروف خاطره سربازان شيفته دهه شصت را براي رفقايش تعريف ميکند. آنها که بيپول و بيپيراهن و بيکفش دنيا را روي سرخود ميگرفتند و به خاطر يک پيراهن خيس مي مردند و زنده ميشدند.
همه چيز عوض شده. حتي سلطان عوض شده. اگر اينگونه نبود او ميتوانست با اتوريته خاص خودش شورشيها را سر جايشان بنشاند و فرمان فتح جام را در روزهاي جنهمي صادر کند!
به ستارههايي که تنها در صفحات روزنامهها ميدرخشند و با يک چک برگشتي انگيزه تنفس آنها سلب ميشود نميتوان خيلي دل بست. جام جايي ميرود که عشق بال بگشايد و تعصب به خاطر پيراهن گرسنگي را از ياد بازيکنان ببرد. اين تيم که در مازندران هم آرام نميگيرد و غرق در حاشيهها ميشود چطور ميتواند در نور کهربايي شمع هاي آخر ليگ بدرخشد و خراميدن کبکهاي و آهوها را به ياد دو آتشهها بياورد.
زهرکينه از باشگاه به خاطر چکهاي برگشتي و کينه از سرمربي به خاطر ايستادگي برابر آنارشيسم در جسم سرخها رسوخ کرده است. آن ها آدرس را گم کردهاند انگار! براي شکار پلنگ که به درياي مازندران نميروند!
http://sites.hmcity.ir/index.php?page=in&id=277
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.